خدای من خدایست كه اگر سرش

فرياد كشيدم،به جاي اينكه با مشت 

به دهانم بزند،با انگشتان مهربانش

نوازشم مي كند و مي گويد : 

دوپیرمردشونه به شونه هم قدم میزدنند

بیست قدم جلوترهمسرانشون کنارهم

به آرامی درحال صحبت بودند.

پیـرمرداول روبه دوستش گفت :

جان بلانکارد " از روی نیمکت برخاست

 لباس ارتشی اش را مرتب کرد

 

و به تماشای انبوه مردم که راه خود را از

میان ایستگاه بزرگ مرکزی پیش می گرفتند مشغول شد.

من برای عشق ورزیدن کمی دیر آمدم .

من پر از دردم غریبم سخت دلگیر آمدم

کاش باران می شدی یک لحظه بر این شوره زار. 

 کاش من هرگز نبودم از نگاهت شرمسار

بـه یـاد داشتـه بـاش: من نبایدچیزی باشم

که تومیخواهی،من راخودم ازخودم ساخته ام.

منی که من ازخودساخته ام،آمال من است.

تویی که توازمن میسازی آرزوهایت ویا

خانمی طوطی ای خرید اما روز بعد

. آن را به مغازه برگرداند

او به صاحب مغازه گفت

این پرنده صحبت نمی کند .

ثانیه ها از پس هم می گذرند
و نمی دانند من

تا چه اندازه دلم تنگ است؟!
کاش لحضه ای از حرکت

* گاه بهشت را زیر پایم نهادند و

گاه ناقص العقل و نیمی از مرد خطابم نمودند

گاه سنگبارانم نمودند و

گاه به نامم سوگند یاد کرده و